یکیبودیکینبود.غیرازخداهیچکسنبود.یکچوپانبودکهیکگلهبزغالهداشتویککلّهیکچل،وهمیشههمیکپوستخیکمیکشیدبهکلّهاشتامگسهااذیتشنکنند.ازقضایکردگاریکروزآقاچوپانماداشتگلهاشراازدوروبَرشهرگَلهگشادیمیگذراندکهدیدجنجالیاستکهنگو.مردمهمهازشهرریختهبودندبیرونواینطرفخندقعلموکتلهواکردهبودندوهردستهیکجورهوارمیکردندویاقدوسمیکشیدند.همهشانسرشانبههوابودوچشمهاشانروبهآسمان.